ثبت نام در سایت

برای استفاده از امکانات سایت عضو شوید.

نام کاربری:  
رمز عبور:    
کد معرف:    
  • ایمیل شما هرگز در اختیار دیگران قرار نخواهد گرفت.
  • هر زمان که بخواهید مي توانيد عضويت خود را لغو کنيد.

The golden egg short story - تخم طلا (انگلیسی)

96 629 100 1

Once upon a time, a farmer had a goose that laid a golden egg every day. The egg provided enough money for the farmer and his wife for their day-to-day needs. The farmer and his wife were happy for a long time. But one day, the farmer got an idea and thought, “Why should I take just one egg a day? Why can’t I take all of them at once and make a lot of money?”


روزی روزگاری یک کشاورز یک غاز داشت که هر روز تخم مرغ طلایی می کرد. تخم مرغ برای کشاورزان و همسرش برای نیازهای روزانه خود به اندازه کافی پول می داد. کشاورز و همسرش برای مدت طولانی خوشحال بودند. اما یک روز کشاورز یک ایده داشت و فکر کرد: "چرا باید روزی یک تخم مرغ مصرف کنم؟ چرا نمیتوانم همه آنها را یک بار جمع کنم و پول زیادی بدست آورم؟ "



The foolish farmer’s wife also agreed and decided to cut the goose’s stomach for the eggs. As soon as they killed the bird and opened the goose’s stomach, to find nothing but guts and blood. The farmer, realizing his foolish mistake, cries over the lost resource!


همسر احمق کشاورز نیز موافقت کرد و تصمیم گرفتند شکم غاز را بشکافند و داخلش تخم مرغ ها را بریزند. به محض اینکه غاز آنها مرد شکم آن را باز کردند، هیچ چیز جز روده و خون پیدا نکردند. کشاورز، به اشتباه احمقانه خود پی برد، فریاد می زند و گریه میکرد بخاطر چیزهایی که از دست داده بود!

The golden egg short story - تخم طلا (انگلیسی)


نویسنده:

تاریخ انتشار: 1398/02/25


نظر زبان آموزان در رابطه با این موضوع

    تا کنون هیچ کس به این موضوع نظری ارسال نکرده است




به زبان آموزان سایت زبان افزا بپیوندید و با ارسال نظرات خود ما را در ارائه هرچه پربارتر خدماتمان یاری فرمایید.   راهنمای ثبت نام در سایت